یه شعر قشنگ خوندم و گفتم برا شمام بزارمش شاید ازش خوشتون بیاد
یاد دارم در غروبی سرد سرد میگذشت از کوچه یس ما دوره گرد
داد میزد کهنه قالی میخرم کوزه و ظرف سفالی میخرم
گر نداری کاسه خالی میخرم
اشک در چشمان با با حلقه زد عاقبت اهی کشید بغزش شکست
اول ماه است و نان در خانه نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست
بوی نان تازه هوشش برده بود اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت اقا سفره خالی میخرید
لطفا نظر فراموش نشه